۲ دی ۱۳۸۸

هذیان

وقتی در دوستی و عاشقی و شنیدن و خواندن و رفتن این همه بی پروایی می کردم باید فکرش را می کردم. فکر این که این همه بالا بردن سطح استانداردها، تنهایی بی کرانه ی این روزها و این شبها را با خود دارد...

۵ نظر:

Moj گفت...

بی‌اجازه یه جملشو گذاشتم تو بلاگ!

ناشناس گفت...

ببین ! نمی شه اسمش رو بالا بردن استانداردها گذاشت. اینطوری بهش کلاس می دی و بعد نمی تونی خوب خودتو اصلاح و محاکمه کنی. این چیزی که می گی و من خودم بهش سخت مبتلا هستم اسمش افراط و بی تدبیریه . یعنی از فرط تنهایی هول می شیم و همه جیب مون رو چشم طرف رو می کنیم . راز امثال ما اینطوری از دست می ره. زود تموم می شیم . می دونی ! عزیزم ! امثال بنده و شما باید یه مقدار بیشتر خودمونو "نیگر داریم " حالا هم دیگه غصه نخور . تو عزیز مایی . فقط خواستم ایندفه هم بهت ثابت شه که تنها نیستی و یکی هست که از خودت در ابراز محبت دستپاچه تر و هول تره . حالا برو یه آب به دست و صورتت بزن .
:)

شقایق گفت...

خلاف میلت ناشناس جان ترجیح دادم این کامنت این جا باشه! ممنون به هر حال!

پیازچه گفت...

یکی به این ناژو بگه پاییز تموم شد این عکسو عوض کنه .....

شقایق گفت...

پیازچه جونم! مرسی از این همه توجهت! خودم حواسم بود اما هنوز عکسی که یقه ام رو بگیره پیدا نکردم! زود عوضش می کنم.
پانی جون به بلاگت سر زدم. دوس داشتم بلاگت رو! صاحب اجازه ای عزیز!