۲۶ آذر ۱۳۸۸

بی سلیقه گی به معیار عرف!

نه آدم صبحهای زودم، نه روزهای ابری و بارانی!
صبح ها تا ظهر حرف زدنم نمی آید. ارتباط برقرار کردنم نمی آید. تنهایی را ترجیح می دهم با موزیک تند و رمان از شب مانده و با ربدشامبر حمام ول گشتن. از پس دو سه ساعت که یخم آب شد تازه آدم ارتباط پذیری می شوم. از حدود ساعتهای 1 یا 2 شاید.
روزهای ابری یخ صبح با من می ماند تا آفتابی شدن هوا، هر کی که باشد! باران هیچ لذتی به من نمی دهد! رومانتیکم نمی کند! دویدنم نمی اندازد. شعر گفتنم نمی گیرد. حرف زدنم نمی آید. روزهای بارانی غم عالم آوار می شود روی دلم. دلم می خواهد تنها بمانم فقط.
همین طورها از کار و بار آدمهایی که از صبح زود بیدار شدن لذت می برند و باران شاعرشان می کند، هیچ سر در نمی آورم. جالب اینجاست که بخت همیشه یار است. مهمترین کارهای زندگیم همیشه صبح اول وقت روزهای بارانی بوده. مثل همین دفاع هفته ی پیش...

۳ نظر:

pariss گفت...

صبح ها تو:
پلك صورتي خاكستري اندكي ورم كرده،
حرف نميزني،
تا يكساعت بعد شايد چند قلپ!! چايي ،
القصه...
نبايد صبح ها كاري به كارت داشت

ولي وقتي خوابي فرشته اي
فدات

ترسا گفت...

نه...
یه چیزی داشت این متن که یه ذره تو ذوق زد. تحت تاثیر ادبیات همگانی سر هرمسی بود... "من آدم فیلان"
نه ناژو... نه

شقایق گفت...

کامنتهای تو رو جدی گرفته ام همیشه! مرسی از بابت تذکرت، ترسا جان!