نرم نرم که گرما زیر پوستت بدود و کسی نباشد که سنگینی سرت را بر شانه اش یله کنی، آن وقت است که تلخی، زهر می شود به کامت! هر چقدر هم که تنهاییت سرشار باشد و بس باشی برای خودت، مستی حریف می خواهد...
۳ نظر:
ناشناس
گفت...
مستی بهانه ی ما نبود، شاید ما بهانه ای بودیم برای مستی.معلوم نبود ما از مست شدن ناشی شده ایم و یا بالعکس. مستی در تنهایی ناممکن است. در تنهایی یا به مست بودنت شک می کنی یا به بودنت. البته هستند کسانی که از مستی بیش از این چیزی نمی خواهند.آنها "من" شان آن قدر بزرگ شده که هیچ چیز حریفشان نیست.
آخ ناژو جان! این تنهایی آن قدر سنگین است که تکیه هم دهی به قامت هستی باز خم می شود؛ شانه ی سست عهدان که بماند! مستی هم دوای ما نکرد در این بی پیر شبانه..
۳ نظر:
مستی بهانه ی ما نبود، شاید ما بهانه ای بودیم برای مستی.معلوم نبود ما از مست شدن ناشی شده ایم و یا بالعکس. مستی در تنهایی ناممکن است. در تنهایی یا به مست بودنت شک می کنی یا به بودنت. البته هستند کسانی که از مستی بیش از این چیزی نمی خواهند.آنها "من" شان آن قدر بزرگ شده که هیچ چیز حریفشان نیست.
خدا بزرگه. دستشم بازه. سال دیگه یکی پیشته که مست کردی اصلا روش بالا بیاری ... حله ؟!
آخ ناژو جان!
این تنهایی آن قدر سنگین است که تکیه هم دهی به قامت هستی باز خم می شود؛ شانه ی سست عهدان که بماند!
مستی هم دوای ما نکرد در این بی پیر شبانه..
ارسال یک نظر