۲۶ آبان ۱۳۸۸

خیالتان تخت!

حس مالکیت برای من مدتهاست که مرده! برای همین است که نه رقیب عشقی می شوم، نه رقیب عشقی می بینم!

۳ نظر:

آراز گفت...

باز هم روزهای بی تو را می شمارم

وای اگر انگشتهایم تمام شوند

وای اگر انگشتهایم گم شوند

یک فکری

اصلا دستهایم را مشت می کنم

خدا را چه دیدی

شاید نگاهت مشتم را باز کرد

خدا را چه دیدی

شاید نفست این مشت بزرگ توی گلویم را هم باز کرد

خدا را چه دیدی

شاید پیشانی این دختر اخمو هم باز شد

اصلا شاید رویمان به روی هم آنقدر باز شد

که بگویم دلم برایت تنگ شده بود

تا راه نفسم باز شود

خدا را چه دیدی

ناشناس گفت...

احتمالا با بخشش افراطی حس مالکیتت رو بیکار و طرد کردی ...شاید هم خودت به خاطر "فوبیای عواقب حس تملک" داری سرکوب یا انکارش ش می کنی ... شاید هم واقعا مرده ... من چه می دونم !

Jila گفت...

حالا این رقیب ها بمانند.. حس اشتراک دست داد با این پست تان به ما. همیشه در این گمان ام که اگر این دم را هم بگیرند ازم که نرسد به بازدم، محتاج نیستم. مالک که بماند!