۲ مهر ۱۳۸۸

کتابهام

به جرات می تونم بگم هیچ وقت زندگیم این همه کتاب نیم خونده نداشته ام! کتابهام هم استعاره ای شدن از خودم! نیمه تموم! نیم خونده!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

و راستش از این هم بدتر کتاب هایی است که التماس می کنند تا خوانده شوند. یا شاید می خواهی بخوانی شان اما چیزی نعیق می کشد و مچاله ات می کند. من که به این نتیجه رسیدم که ژان لوک نانسی راست می گوید. کتاب خواندن فرایندی سه نفری است. بدون "او"ی غایبی که حضورش را ممکن تصور کنی هیچ خواندنی میسر نیست. حال تو را می فهمم. در این شرایط کتاب به آلت قتاله تبدیل می شود. آزموده ام کابوس لحظه هایی را که جلد مثل قبر می شود. می دانی که نوشته نمی خواهدت. حس سختی است. گاهی به این فکر می کنم که زمانی کتاب ها را تمام و کمال که می خواندم هیچ، چیزی هم بر آن ها می افزودم. خواندن همیشه برای کسی خواندن است. نه آن که کسی را" تو" خطاب کنی. که در خلال خواندن خودت را" تو"ی کسی فرض کنی که می خواندت.