اینکه نمی فهمندمان برایم مایه ی شادی شده این روزها که همه روابط را بندی نام گذاری و خط و مرز و گماشتگی و سر سپردگی و سانتیمانتالیسم و بعد منتها درجه ی نفرت می بینم. می بینم چه پالایش شده ام از حسادت و تملک و دریغ و سیاست بازی! تمام یک سال گذشته را که هر روزش می توانست به دره ای بغلتانتمان دوشادوش هم بالا رفتیم و قله هایی فتح کردیم از لذت و شعر و شور و کلمه! و صدا، صدا، صدا! ندارمت، و نمی خواهم که کنارم باشی به رسم روزگار! اما بیشتر از همه داشته هام به آنچه با تو ساخته ام امید بسته ام. چیزی که از تو ساخته شد، چیزی که از من سر بر اورد... و کسی چه می داند از حکایت نامهایی که من، تو را و تو مراست...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر