۲۱ تیر ۱۳۸۸

نیستی که ...

ینی امشب دقیقن کم داشتم تو رو. که با پک و پوز آویزون و لخ لخ کنان بیام پیشت و در اتاقت رو بزنم و بگم بیا پیشم و بیای و کلی حرف بزنم بات و کلی حرف بشنوم ازت و یه کم ته دلم قرص بشه که اوضاع اونقدرها هم بد نیست.
آخه امشب که نیست فقط. نبود فقط. این همه وقته رفتی. این همه دور...

۱ نظر:

Maryam گفت...

خدایش این نبودنها بعضی وقتها خیلی سخت و طولانی هست. اما من می تونم دقیقا همین رو همین حالا احساس کنم.