۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

اگر می خواهی نگهم داری...

دلم جداَ برای این خانمهای متاهل می سوزه که فکر می کنن بزرگترین هنرشون اینه که شوهرشون رو نگه دارن و بزرگترین دغدغه زندگیشون اینه که شازده از دستشون نره خدای نکرده! خنده ام می گیره وقتی مثل امشب یه دو جین ازشون می بینم که خیره می شن تو چشم هر زن یا دختری که از رو به رو می یاد و بازوی شازده رو محکم تر می چسبن. پوزخندم، لبخند تعبیر می شه و لابد چراغ سبز که این جوری با چشمای وغ زده نگام می کنن.نمی گم خیال از دست دادن کسی که نزدیکه ترسناک و دردناک نیست . اما این جور چارچنگولی به کسی چسبیدن دیگه خیلی بدویه. خوشحالم که از این بدویت گذشته ام...

پ.ن. عجب جمعه ی پٌر پست شلوغی بود امروز.دوست داشتم امروز رو!

۱ نظر:

فروغ گفت...

بدويت.دقيقا.به جد قبول دارم.تا نگذريم هميشه ته چاه مي مانيم.