۲۲ شهریور ۱۳۸۹

تب نوشته 1

نه کتابها و موسیقی، نه مکان ها و آدمهای مشترک، نه تصویرها و لباسها... هیچ کدام! بوها ویرانم می کنند. همه چیز فراموشم می شود... اما بوی صابونِ تن شستن از هماغوشی نخست یا بوی خانه یا اتاقی که مامن تن و جانم بوده یا بوی تن آدمی که بوده برایم ،کوتاه اگرچه...
همه چیز یادم می رود اما اولین بوها...


۶ نظر:

panjaryman گفت...

ها ها... نه بوی همآغوشنی، بلکه بوی شستن شدن از همآغوشی... لطف فرمودین... منتظر نوشته های داغ و تب دار بعدیم
¤¤¤
دقتم جلب شد. میبینم، تجربیات حس شامه مون قابل بازسازی برای ذهنمون نیست (یعنی عین بقیه حس هامون نمیشه تجسمش کرد) حتی در خوابها هم بوها، راهی ندارن.

پیچولیده در وجود خویش گفت...

نکنه میخوای نظرهم بدم؟نه من هیچوقت تو مسائل خصوصی دیگران دخالت نمیکنم.

ناشناس گفت...

bobarang.blogfa.com

شقایق گفت...

مرسی ناشناس جان! عالی بود لینک.

کف دست گفت...

باز پاییز شد و معجزه ی بوها همه رو داره اذیت می کنه .
مست از بو ها هستم .
پادشاه فصل ها پاییز

دو فنـ ـجان مکـ ـث گفت...

"بوها ویرانم می کنند" .
خیلی قشنگ گفتی .