به سبک خیلی دیگر از ظهر جمعه ها که همه مان هستیم دور یک سفره، مامان به سیاق یک زن جنوبی ماهی پخته بود. همه چیزعالی! مثل خیلی وقتهای دیگر که بی مقدمه جمله ی قصاری بی جا از دهنم می پرد، گفتم "چه قدر خرسندم از خودم که برای هیچ گذشته ای نوستالژی ای به دلم نمانده". محرک سلولهای خاکستری مغزم هم برای اظهار چنین جمله ی منوری شاید بوی عالی ماهی تو دلی* بود و روزهای سفر من به اهواز، به خانه! بعد هم که راه می رفتم توی خیابانهای شب به جمله ی قصارم فکر می کردم. شقایق! واقعن هیچ چیز؟ هیچ کس؟... نه! واقعن هیچ چیز! هیچ کس! - الا یک معمای حل ناشده- دیدم من آدم برگشتن نیستم. به ترک شده ای اگر برگشتم باز نادم راست شکمم را گرفته ام و رفته ام. باز هم شاید از سر اینکه در هر لحظه ای به قدر فهمم سعی کرده ام چیزی کم و کسر نگذارم که بعد پی اش بگردم.همه ی آنی که بوده ام- تلخ یا شاد- را بروز داده ام. چیزی برای بعد نگذاشتم. تا وقتی که چیزی در چنته داشته باشم نثار می کنم ومی مانم. وقتی رفتم لاجرم چیزی کف دستم باقی نمانده، کف دلم... دور شدن خالی ای را پر نکرده، بازگشت ندارد رفتن های من...
*اینجا می گویند ماهی شکم پر، جنوبی ها می گویند تو دلی
*اینجا می گویند ماهی شکم پر، جنوبی ها می گویند تو دلی
۳ نظر:
like:)
این فقط فریب دهی ذهنمون به دله نازکمونه. خودتون نگاه کنین، محرک همین جمله قصارتون خودش ریشه در یک نوستالژی داره. این فریب برای تداوم زندگی در زمان حال لازمه.
من هیچوقت از خوردن قلیه ماهی سیر نمیشم. شما هم یک ماهی شکم پر تو دل برو هستین.
هر شکمویی میدونه این دو تا جمله دو تا مطلبه :p
:)))))
مرسی واقعن!
خواهش ناشناس جان.
ارسال یک نظر