ما زبان شناس ها بهش می گیم "توزیع تکمیلی"! یعنی اینکه دو مشخصه در یک جایگاه با هم جمع نمی شن. شده حکایت من.
اون یکی شاگردم وقتی توی موسسه می شنوه که صدام می زنن خانم دکتر! برگشته نگاه معناداری می کنه به مانتوی کوتاه و کتونی ها و خط چشم سرمه ایم و می گه نمی دونستم شما دکترید. اون یکی که می دونه تزم تمی فمنیستی داره وقتی می گم دارم می رم اپیلاسیون، برق سه فاز می پرونه که دِهه! مگه تو فمنیست نیستی؛ یا شیرین تر از همه این که وقتی می نویسم آشپزی کردن رو دوست دارم یا وقتی ظرف می شورم مهمترین ایده های تحقیقاتیم به ذهنم خطور کرده جماعتی انگشت به دهن می مونن...آقا! اینکه گاهی وقتی دارم داستان ترجمه می کنم به جای موزیک آروم موزیک های بازاری گوش می کنم، یا اینکه هنوز جزو مهمترین تفریحاتم بوردا ورق زدنه، یا بوی کتلت گرفتن جزو لذتهای اعصاب خورد کن زندگیمه، اینکه رنگ ماتیکم برام مهمه یا مارک کتونیم هیچ دخلی به مدرک و شغل و علایق داغ فمنیستیم نداره. من اول آدمم، بعد زنم، بعد دکتر. و این سه تا هیچ تناقضی با هم ندارن. واسه من هیچکدوم اینا با اون یکی در توزیع تکمیلی نمی تونه باشه. ولم کنین تو رو خدا!
۲ نظر:
پیش پرده: جانم؟ بله؟ شما منو صدا کردین؟ آخه من شنیدم یکی گفت "آقا"... بهرحال، الان که اومدم بزارید یه منبر برم، یوقت نگن بلد نیست تایپ کنه!
خطبه یکم: باروون که میاد دیگه نمی پرسه تو کی هستی و چیکاره ای، اون میاد و کار خودش رو میکنه. این ماییم که برحسب دیدگاهمون (که ناشی از موقعیتمونه) معنیش میکنیم... آبادانی یا سیل، پاکی یا مریضی، برکت یا کسادی، عاشقی کنیم یا خاطره بازی کنیم... بعضیها هم اگه دنیا رو آب ببره اونا رو خواب میبره.
خطبه دویم: شما بگو "شستن ظرف"، من میگم "تمرکز کردن"، شما بگو "بوردا ورق زدن" من میگم "خلسه رفتن"، شما بگو "بوی کتلت" من میگم "تجدید خاطره"... هر کدوم از این کارکردها ممکنه برای دیگران بگونه ی متفاوت تجلی کنه.
خطبه سیم: نیاز، درونمون جرقه میزنه، از فیلتر عاداتمون رد میشه و تبدیل میشه به حرکتی برای رفع نیازمون. عادات یکسان، در افراد مختلف، تنها دارای شکل یکسان هستند، اما کارکردشان میتونه مختلف باشه.
درگوشی: متوجه شدین چی گفتم؟ بعدن برای خودم توضیح بدین من چی گفتم! گیج میزنم.
پشت پرده: ببخشید، با بیژامه پریدم تو بحث، آخه خونه نقلیتون که با کت و شلوار رسمی نمی چسبه.
اعتراف: من ترجیح میدم اینجا با یه خانم(همون زن) طرف باشم، با بقیه (آدم، دکتر) یه جورایی کارم سخت میشه.
حرف دلم: کاش زودتر آجیل و تخمه ای بیارن... تا جو تلطیف بشه.
وقتی فمینیست بودن یه کلیشه داره، دکتر بودن یه کلیشه و روشفکر بودن البته کلیشه مهمش شده گوش دادن به موزیک های نخبه گرا، کار سختیه همه اینها باشی و هیچ کدومشون نباشی. فرار از این باسمه ها سخته درکت می کنم تازه اگر هم زن باشی که خودش برای این جماعت یک چک لیست مفصل داره. گاهی وقتهادلم می خواد تو صورت این ادمها داد بزنم من سوسن گوش می دم. حرفی داری؟
ارسال یک نظر