می نویسد: دلم برای خودم تنگ شده!
می نویسم : مگه دوری از خودت؟
می نویسد: خیلی، خیلی...
غبطه می خورم به حالش. روزهاست درگیرم با خودم. دلم می خواد لمحه ای رها بشم از این همه آوار خودم بر این لحظه ها. این همه من متکثری که جلوتر از خودم حرف می زنند، سکوت می کنند، اخم می کنند، می خندند، منهایی که دست و پا به زنجیر راه می برندم. منهای گذشته... منهای نیامده... از دست خودم خسته ام.
می نویسم : مگه دوری از خودت؟
می نویسد: خیلی، خیلی...
غبطه می خورم به حالش. روزهاست درگیرم با خودم. دلم می خواد لمحه ای رها بشم از این همه آوار خودم بر این لحظه ها. این همه من متکثری که جلوتر از خودم حرف می زنند، سکوت می کنند، اخم می کنند، می خندند، منهایی که دست و پا به زنجیر راه می برندم. منهای گذشته... منهای نیامده... از دست خودم خسته ام.
۱ نظر:
:(
ارسال یک نظر