آدمی را می شناسم که برای زندگیش چک لیست دارد. برای روابطش، برای غذا خوردنش، برای لباس پوشیدنش، برای خوابیدنش، برای همه چیز. گاهی این چک لیست شامل چند آیتم مختصر می شود و گاهی شکل آیینی می گیرد که باید جزء به جزء مناسکش اجرا شود. با هر آدمی که مواجه می شود قضاوتهاش را چک لیستش تعیین می کنند. اینطورهاست که این آدم هیچ وقت بی واسطه با آدمها روبه رو نمی شود. هیچ مجالی برای سورپرایز شدن باقی نمی گذارد. هیچ فرصت پیش بینی نشده ای را برای خودش مغتنم نمی داند. همه چیز و همه کس و هر برنامه ای باید با او هماهنگ شود وگرنه قیدش را می زند. و عجیب اینکه از این زندگی راضی ست. می گوید بی برنامه گی و غیر قابل پیش بینی بودن چیزها و آدمها آرامشم را به هم می زند...
این آدم را قضاوت نمی کنم. خودم بوده بارها که در موقعیتهای آنی و ناگهانی نه گفته ام و قید لذتی را که می دانم این دست شرایط دارد زده ام به خاطر ارامشی که بهش احتیاج داشته یا نداشته ام. اما خوب که نگاه می کنم می بینم این دوست من حالت افراط چیزی است که همیشه برایمان تجویز کرده اند. رشته که انتخاب می کردیم گشتیم دنبال آینده دارش. ذوقمان جایی نداشت. شور لحظه مان را سر می بریدیم. برای شغلی اگر اپلای کردیم شرایط بیمه و رسمی شدنش را سنجیدیم. آدمی را اگر خواستیم پیشاپیش اینده دار بودن رابطه را سبک سنگین کردیم. نه حال خوب کنارش بودن را. هر چند کوتاه. بگیرید همین لیست را در مورد هر لذت و انتخاب کوچک و بزرگ دیگر و بروید تا آخر. در این میانه آدم آنی ای اگر بودی، اگر نزدیک سی بودی و برای آینده ات چیزی جز شوقت تصمیم نمی گرفت، اگر ادمهای آینده دار را چون از جسم و فکرشان خوشت نمی آمد کنار گذاشتی به هزار چوب می زنند. یلخی می نامندت و هزار جور انگ بهت می چسبانند. از خودم حرف نمی زنم. مدتهاست دارم سعی می کنم از این نه ی موروثی کنده شوم. مجاهدت می خواهد. اما چیزی که هست دست کم برای این دست آدمها احترام قائلم. کار سختی است آدم لحظه بودن. آدم تصمیم های آنی بودن، آدم بی چک لیست بودن کار سختی است...
این آدم را قضاوت نمی کنم. خودم بوده بارها که در موقعیتهای آنی و ناگهانی نه گفته ام و قید لذتی را که می دانم این دست شرایط دارد زده ام به خاطر ارامشی که بهش احتیاج داشته یا نداشته ام. اما خوب که نگاه می کنم می بینم این دوست من حالت افراط چیزی است که همیشه برایمان تجویز کرده اند. رشته که انتخاب می کردیم گشتیم دنبال آینده دارش. ذوقمان جایی نداشت. شور لحظه مان را سر می بریدیم. برای شغلی اگر اپلای کردیم شرایط بیمه و رسمی شدنش را سنجیدیم. آدمی را اگر خواستیم پیشاپیش اینده دار بودن رابطه را سبک سنگین کردیم. نه حال خوب کنارش بودن را. هر چند کوتاه. بگیرید همین لیست را در مورد هر لذت و انتخاب کوچک و بزرگ دیگر و بروید تا آخر. در این میانه آدم آنی ای اگر بودی، اگر نزدیک سی بودی و برای آینده ات چیزی جز شوقت تصمیم نمی گرفت، اگر ادمهای آینده دار را چون از جسم و فکرشان خوشت نمی آمد کنار گذاشتی به هزار چوب می زنند. یلخی می نامندت و هزار جور انگ بهت می چسبانند. از خودم حرف نمی زنم. مدتهاست دارم سعی می کنم از این نه ی موروثی کنده شوم. مجاهدت می خواهد. اما چیزی که هست دست کم برای این دست آدمها احترام قائلم. کار سختی است آدم لحظه بودن. آدم تصمیم های آنی بودن، آدم بی چک لیست بودن کار سختی است...
۵ نظر:
یه همنوع مهربون این نوشته را Shared کرده بود
خوندم ، لذت بردم وخواستم تشکری کرده باشم.همین
خوشحالم که دوست داشتی!
متن قشنگي بود ولي من اونجايي رو كه مي گي :به حال خوب بودن دركنار كسي توجه نميكنيم بسيار زيباتر بود كلي حال كردم ايول
داغت نبينم شقايق
مرده ی کامنتاتم به خدا پیازچه!
ذوق مرگ می شوییییییمممممم
ارسال یک نظر