راننده ی تاکسی داشت با دخترش حرف می زد، حرف زدنی! ذوق و عشق از صداش می بارید!
برگشتم به دوستم گفتم تو تا حالا بابات بات اینطوری حرف زده؟ جواب اون هم منفی بود...
باقی راه به این فکر می کردم که باباهای نسل ما چرا با وجود این همه محبت - من رسمن عزیز کرده ی خاص بابام- هیچوقت نتونستن عشقشون رو اینطوری راحت ابراز کنن، کلمه کنن؟
۲ نظر:
جالبه.فکر میکردم این همه" سکوت "منحصر به خونه ماست...ما اگه حرف بزنیم مطمئنا به بحث میرسیم!!پس به سکوت رضایت میدهیم....ما همه خسته ایم وناتوان در امور" کلماتی".!
هوم! واقعا من که این همه زمختم ولی نیاز به عشق ننه بابام دارم جدی میگم ها! بعد یه دوستی دارم که باباش عاشقشه اون رو اصلا می بینم می خوام جفتشون رو بغل کنم
بعله باز : هی هی هی!
ارسال یک نظر