این پیرهن بنفشی که یقهی خشتی دارد و دامن پرچینش تا سر زانویم است و زیر سینه اش روبان دارد را دلم می خواست همین امشب زیر همین آسمان میپوشیدم و با تو یک دل سیر قدم میزدم. موهام را هم باز میگذاشتم لابد... یا نه! با روبان بنفش میبستم. بعد هم میآمدم بلاگم را باز میکردم و مینوشتم امشب را... عوضش یک دو جین جوان پانزده ساله ی کلاش به دست دیدم و چادرهای سیاه و دست آخر وی پی ان ی که باز نمیشد تا همین دو خط را هم بنویسم... بنویسم که دلم میخواهد این پیرهن بنفش را همینجا توی همین خیابان ها تنم کنم، نه جای دیگر...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر