در کودکی های من زنی بود که روشن ترین خاطره های کودکیم به نامش سند خورده. خانه ای همیشه روشن داشت با بوی تابستان. قد بلند و درشت بود، موهای مشکی لخت داشت و راه که می رفت یقین می کردم هیچچ چیزی آن قدر ها قرص و محکم نیست. خوب می رقصید، خوب می خواند وبسیار خوانده بود، خوب حرف می زد و از این بیشترها می شد دانست که سادگی حرفهاش از بسیار دانستن است نه عوام زدگی. کلمه های کودکیم را غلط می گرفت و خوب یادم هست اولین بارها که زنانگی را کشف کردم در او و با او بود. به بغض و بخل و میان مایگی دو مرد از زندگیمان حذف شد... گم شد. این روزها که با خانم باتلر نظریه پرداز جنسیت سر و کله می زنم زیاد یادش می افتم. زنانگی من با زنی ساخته شد که مثال نقض هرچه هنجار بود و با این همه بسیار زنانه زندگی می کرد. زنی که می خواستم باشم و حالا... شاید کمی دور یا نزدیک به آرزوی دیدارش، لحظه ای حتا، صفحه های مجازی را ورق می زنم که شاید نشانی بالاخره...
۴ نظر:
نبودنش شیرینه ... دنبالش نگرد
زیبا بود
صفحه تقدیم رساله تو بذار برای اون !
واقعا چه دلتنگیِ عجیبی دارد سطرهای این پست .. !
ارسال یک نظر