تجربه ی یک جور ریاضت بود دوری از تنها جایی که نوشتن را برایم ممکن کرده بود. دیروز دیگر تاب نیاوردم. شمارشگر بلاگ را که چک کردم دیدم روزی نبوده که این قاب بازدیدکننده نداشته باشد. روزهایی حتا بیشتر از آمار معمول روزهای بودنش. دل گرم شدم. 40 روز گذشته و حالا دیگر دلیلی نمی بینم که دور بمانم از اشتیاقی که در دلم می جوشد برای نوشتن از این روزهایم. شاید اینجا دیگر آن قاب همیشه نباشد و نشود اما به گمانم به تجربه اش می ارزد. منِ این روزها نوشتن دارد...
۶ نظر:
وقتی دل سودایی می رفت به بستان ها
بی خویشتنم کردی ، بوی گل و ریحان ها
ای مِهر تو در دل ها ، وی مُهر تو بر لب ها
وی شور تو در سَر ها ، وی سِرّ تو در جان ها
آنرا که چنین دردی از پای در اندازد
باید که فرو شوید ، دست از همه درمان ها
به توانت و قدرتت برای برگشتن حسودی میکنم :)
welllllllcome back!!
خیلی خوشحالم که برگشنی ناژو... :)
مرسی امید؛ خودمم خوشحالم مهشید جونم!
واقعا نمی خوای یه معذرت خواهی حداقل به صورت خشک و خالی بکنی؟؟؟؟
واقعا نمی خوای؟؟؟؟؟
پیازچه جون برای رفتنم دلیل داشتم... متاسفم که خودخواهانه اقدام کردم اما خب دلیلهام واسه خودم اونقدر منطقی بود که چهل روز در اینجا رو تخته کنم. الان انگار باید بیشتر به خاطر برگشتنم عذرخواهی کنم...
ارسال یک نظر