در تحلیل های گفتمانی - در تقابل با تحلیل های ایدئولوژیک- همیشه این امکان برای گروه فرودست باقی می ماند که در فرایند مذاکره ی معنایی قدمهایی را به پیش بگذارند و گروه غالب را عقب برانند. به این چیزی که می گویم هم ایراد وارد است از آنجا که تلقی درستی از قدرت نمی دهد. انگار که مرز گروه فرادست و فرو دست قاطع باشد. می دانیم که نیست. ایراد عمده ی وارد به فمنیست های وطنی به گمان من این است که همواره تلقی زن=قربانی را پیش گرفته اند و استناد کرده اند به قانون و فقه. که به جای خودش محترم. این می شود تلقی ایدئو لوژیک مبتنی بر این باور که نظام مرد سالار قدرت را به مردها سپرده و از زنها دریغ می کند. زنها فاقد قدرتند پس باید بجنگند که قدرت را از چنگ مردها در بیاورند. مساله به این سادگی ها نیست. قدرت در چنگ مردها نیست.
وقتی از مذاکره معنایی حرف می زنم منظورم هر کنشی ست که باعث خلق یک مفهوم اجتماعی می شود یا آن را دستخوش تغییر می کند. فرایند مذاکره منحصر به ساختارهای کلان نیست. به عنوان یک فمنیست - عنوانی که همانقدر که مایه ننگ نمی دانمش، مایه افنخار هم تلقی اش نمی کنم- شاهد آگاه فرایند مذاکره در روابط نزدیکم بوده ام. معانی در روابط نزدیکم تا حد ممکن از حدود عرف فاصله داشته اند، به وظایف عرفی اعتقادی نداشته ام. وظایفی برای مردهای زندگیم تعریف نکرده ام که از قِبَلش منتفع شوم و حقوقی را بطلبم و وقت تقسیم وظایف گم و گور شوم که من زنم! چیزی که در تحلیل هام غلط محاسبه کردم همیشه انعطاف طرف های رابطه ام بوده. معانی جدید جذابند اما ساختار را به هم می زنند. بی ساختار هم که نمی شود ماند. ساختار جدید هزینه دارد. محاسبه ی غلط من از این جا ست. من برداشت درستی از هزینه ها نداشته ام. طرفهای رابطه ام هزینه را بسیار بالا ارزیابی می کنند. آن جاهایی که آدم رابطه ام را به جان دوست داشته ام پس کشیده ام که هزینه کاهش بیابد، ناگفته پیداست که این پس کشیدن ساختار را به قبل بر نمی گرداند و ساختار نوینی هم نمی سازد. سیستم کرش می کند.
مرد و زن ندارد. ساختن معناهای تازه هزینه بر است. در بهترین حالت هر دو طرف حاضر به پرداخت هزینه ها می شوند. در غیر این صورت بهتر است تن بدهیم به امنیت ساختار و حرکت بطئی تغییرش که بسیارند که از این ساختار منتفع می شوند. همین است که از ماست که بر ماست و مرد و زن هم ندارد...
وقتی از مذاکره معنایی حرف می زنم منظورم هر کنشی ست که باعث خلق یک مفهوم اجتماعی می شود یا آن را دستخوش تغییر می کند. فرایند مذاکره منحصر به ساختارهای کلان نیست. به عنوان یک فمنیست - عنوانی که همانقدر که مایه ننگ نمی دانمش، مایه افنخار هم تلقی اش نمی کنم- شاهد آگاه فرایند مذاکره در روابط نزدیکم بوده ام. معانی در روابط نزدیکم تا حد ممکن از حدود عرف فاصله داشته اند، به وظایف عرفی اعتقادی نداشته ام. وظایفی برای مردهای زندگیم تعریف نکرده ام که از قِبَلش منتفع شوم و حقوقی را بطلبم و وقت تقسیم وظایف گم و گور شوم که من زنم! چیزی که در تحلیل هام غلط محاسبه کردم همیشه انعطاف طرف های رابطه ام بوده. معانی جدید جذابند اما ساختار را به هم می زنند. بی ساختار هم که نمی شود ماند. ساختار جدید هزینه دارد. محاسبه ی غلط من از این جا ست. من برداشت درستی از هزینه ها نداشته ام. طرفهای رابطه ام هزینه را بسیار بالا ارزیابی می کنند. آن جاهایی که آدم رابطه ام را به جان دوست داشته ام پس کشیده ام که هزینه کاهش بیابد، ناگفته پیداست که این پس کشیدن ساختار را به قبل بر نمی گرداند و ساختار نوینی هم نمی سازد. سیستم کرش می کند.
مرد و زن ندارد. ساختن معناهای تازه هزینه بر است. در بهترین حالت هر دو طرف حاضر به پرداخت هزینه ها می شوند. در غیر این صورت بهتر است تن بدهیم به امنیت ساختار و حرکت بطئی تغییرش که بسیارند که از این ساختار منتفع می شوند. همین است که از ماست که بر ماست و مرد و زن هم ندارد...
۳ نظر:
بطئی...؟!! بطئی ... ؟!! دیگه هیچی نمی گم بهت ... هر کار دلت می خواد بکن ...
چیه مشکلش؟ نمی فهمم!
با مطلب آخرت موافق نیستم .چه مرد وچه زن نداره...
ارسال یک نظر