این همه سرسختی از کجا می آید؟ اینطور که یک تنه می تازم به این روزگار ناکامی که یک دهه طول کشیده. اینطور که امید ابلهانه ای با من بوده که روزهای خوب من هم بهره ای از واقعیت با خود دارند. خسته شده ام. اما هنوز چیزی خدنگ در جانم هست که نمی گذارد از پا بیفتم. کاش رهام می کرد...
۱ نظر:
جناب دن کیشوت، منم... سانچو
ارسال یک نظر