یک جاهایی هست آدم به خودش خواه ناخواه دستور ایست می دهد. گاهی باید به این دستورها گوش داد. ایستاد. گاهی آدمی که دوشادوشت راه می رود بی اندیشه ی تو باز راهش را می رود، گاهی تو می فهمی که آدمی که خیال می کردی دوشادوشت راه می رفته خیلی دورتر ایستاده، قبل از تو و نفهمیدی... خیلی کم پیش می اید که بایستی و ببینی پیشتر نایستاده، ببینی راهش را نمی رود... چرا رابطه این قدر به گمانم ناممکن شده؟
۲ نظر:
گاه شاید این ایستادن به خاطر تاول پاها باشد که نتیجه ی در پی تو دویدند اما بدان به قول کیکاووس یاکیده:
این بار هم که
تاول پاهایم خشک شود
دوباره عاشقت میشوم
دوباره راه میافتم
دوباره
گم میشوم
ای بانو
بیا حواسمان را پرت کنیم
مال هرکسی دورتر افتاد
عاشق تر است
اول خودم
حواسم را بده تا پرت کنم
اگه استپ (با ضمه) تبدیل شود به استپ (با کسره)، رابطه ها بهتر محک میخورن، به قول معروف به روز، در جریان قرار می گیریم.
ارسال یک نظر