گاهی وقتهای زندگی، آدم به هزار و یک دلیل، حال و روزش، تکدیِ رابطه است. این طور وقتها فقط می خواهی کسی باشد، موبایلت زنگ بخورد، پیامی برسد، قراری بگذاری، باشنده ای باشد، جسمی که بشود لمسش کرد... تنهایی، این روزها کابوس است. اینطور موقعیت ها گاهی آدم به سرش می زند عاشق طرفش هم بشود. حساب یک رابطه ی طولانی را هم باز کند، سرش را به توهم خوشحالی و خوشبختی هم گرم کند و تظاهر کند حتا! خودش را به آب و آتش بزند که رابطه ی نیم بندش را حفظ کند غافل از اینکه این اسارت ارزشش را ندارد...
بعضی روزهای زندگی هم هست که تنهایی-بی آنکه بخواهم تنهایی را تقدیس کنم- سبکبالی محض می شود. اینطور وقتهاست که رَنگ و رِنگ حضور آدمها را شفاف می بینی و می شنوی و آنوقت است که جایی که نباید پا لنگ نمی کنی. جایی که نباید به انتظار نمی نشینی، جایی که نباید به خیالی دل خوش نمی کنی و برای خودت بازیگرِ ماهر عاشقیت کشیدن و توجیه نمی شوی. گیر نمی دهی و گیر نمی کنی. این روزها اگر آدمی را خواستی، خواسته ای به خاطر حال خودت نه احتیاج و تَرست...این جاست که دوست داشتن، تردید و شبهه ندارد. آزادی بخش است و شاد...
بحثم این جا آسیب شناسی و دلیل تراشی برای هیچ کدام از این دو وضعیت نیست. دلایل خودم را برای هر دو وضعیت می دانم. حرفم این است که پا لنگ کردن در هر لحظه ی یک رابطه ی بیمار، باید لابد دلیل محکمی داشته باشد، چیزی که به زخم و درد و فرسایش و خرد شدنش بیارزد و اگر نداشت...!
بعضی روزهای زندگی هم هست که تنهایی-بی آنکه بخواهم تنهایی را تقدیس کنم- سبکبالی محض می شود. اینطور وقتهاست که رَنگ و رِنگ حضور آدمها را شفاف می بینی و می شنوی و آنوقت است که جایی که نباید پا لنگ نمی کنی. جایی که نباید به انتظار نمی نشینی، جایی که نباید به خیالی دل خوش نمی کنی و برای خودت بازیگرِ ماهر عاشقیت کشیدن و توجیه نمی شوی. گیر نمی دهی و گیر نمی کنی. این روزها اگر آدمی را خواستی، خواسته ای به خاطر حال خودت نه احتیاج و تَرست...این جاست که دوست داشتن، تردید و شبهه ندارد. آزادی بخش است و شاد...
بحثم این جا آسیب شناسی و دلیل تراشی برای هیچ کدام از این دو وضعیت نیست. دلایل خودم را برای هر دو وضعیت می دانم. حرفم این است که پا لنگ کردن در هر لحظه ی یک رابطه ی بیمار، باید لابد دلیل محکمی داشته باشد، چیزی که به زخم و درد و فرسایش و خرد شدنش بیارزد و اگر نداشت...!
۸ نظر:
مرسي... خيلي خوب بيان كردي
بعد برمی گردی و به عقب نگاه می کنی میبنی گاهی به این تنهایی تبعید شدی یا در تکدی رابطه به خودازاری حتی رسیده ای. ادم تو نیست. تو را نمی فهمد باز ادامه می دهی و تحقیر می شوی ولی باز نمی دانی چرا هستی. رابطه همیشه با سیاست همراه بوده سیاست حفظ فاصله. حدی از دوری و نزدیکی که هیچ وقت نمی توانم تنظیمش کنم. رابطه همیشه باملال و چه کنم ها و چه نکنم ها برایم همراه بوده. راستش تازگی ها از خودم هم خسته ام
خواهش پیچک جون!
افرا! این حس رو من خوب می شناسم. این خستگی. این ملال. این چه کنم و هنجار های رابطه... چی بگم؟ لحظه ای هست که بالاخره اون چیزی که باید رخ نشون می ده. امیدوارم دور نباشه واسه ی تو!
کاش یه تنه درخت داشتم که بغلش میکردم...بهش عشق می ورزیدم...گاهی اینجوری میشه...
گداییِ رابطه می کنیم این روزها...هممون.
به من بنده خدا کمک کنید.
رابطه ای دهید در راه خدا .
خیلی خوب بود. آفرین واقعا
ممنون ناشناس جان!مهیب جان!اس. اس جان!
نیک ناز کامنت تو رو که منتشر می کردم مطمئن بودم تو وضعیتت دومم! بعدش شک کردم! و الان می فهمم چقدر مرزها مبهمند.
ارسال یک نظر