وسط این اتاقِ تاریک -که تاریکی اش چشمم را می زند- دراز به دراز افتاده ام، صورتم روی این بالشِ خیس؛ دارم دو دو تا چهار تا می کنم که آیا هنوز جانی در تنم هست و شانه هام توان هق هق دوباره اشان که این صدا را بشنوم؟
۱ نظر:
آبان
گفت...
پنج شنبه به پنج شنبه مرا لای بغضت بپیچ و هق هق کن
انطرفتر کسی دلش با توست برو او را دوباره عاشق کن
......................................................................................................... درد بی عشقی زجانت برده طاقت ..... ور نه تو داشتی آرام تا آرام جانی داشتی
۱ نظر:
پنج شنبه به پنج شنبه مرا لای بغضت بپیچ و هق هق کن
انطرفتر کسی دلش با توست برو او را دوباره عاشق کن
.........................................................................................................
درد بی عشقی زجانت برده طاقت ..... ور نه تو داشتی آرام تا آرام جانی داشتی
ارسال یک نظر