۵ فروردین ۱۳۹۱

سالی بهار ...

عمه ها هنوز به رسم هر سال بی خبر نیامده اند خانه و زندگیمان را به آشوب بکشند. پشت این پنجره هم حتی نرمی سبزی به تن این درختک خشک ننشسته. پوستش ترک ترک شده طفلکم. سال تحویل را برای بار اول توی این سی سال عمرم خواب ماندم. هوا هم که ...سور زده به آبان و غم احمقانه اش.
دلم برای غرغر کردن های دید و بازدیدهای عید تنگ شده. کسی بیاید لطفن...دلم می خواهد برای عشق های کودکیم لباس نو بپوشم...